Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-04-28@16:20:11 GMT

رخت احیا بر عمارتی که شهردار رشت ساخته بود

تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۶۵۸۲۸۸

رخت احیا بر عمارتی که شهردار رشت ساخته بود

ایسنا/گیلان در سال ۱۳۱۲ مهندس یوسف سیمرغ چهار ساختمان مسکونی به سبک روسی و ایرانی در رشت طراحی و ساخت. یکی از آنها عمارتی بود که برای یحیی خان گیگاسری در محله پیرسرا ساخت و هنوز پابرجاست.

گذر فعلی پیرسرای رشت، بخش باقیمانده محله بزرگ «کیاب» در غربی ترین نقطه رشت است. اکنون گذر پیرسرا از یک سو به خیابان سام و از سوی دیگر به سبزه میدان منتهی می شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بر اساس نوشته های شادوران جهانگیر سرتیپ پور«در عهد ناصرالدین شاه که خاندان های فومن و شفت ناچار به اقامت در رشت شدند، بخشی از زمین های اطراف پیرسرا که بازارچه ای هم داشت، خریداری کرده و خانه هایی برای خود ساختند. از جمله مشهورترین آنها حاج معصوم خان حاکم فومنات بود.»

در گذر اصلی پیرسرا، خانه تاریخی نیمه مخروبه­ای به نام عمارت «گیگاسری» وجود دارد که مالک آن سعید خان یکی از پسران میرزا مهدی خان گیگاسری، خان منطقه شفت می باشد. شفت در گذشته تابع فومنات بود.

روبروی همین عمارت، کوچه باریکی است که به یک عمارت بزرگ می رسد که مالک نخست آن یحیی خان، پسر بزرگ میرزا مهدی خان گیگاسری است.

هرکس از کوچه باریک شهید چیتی عبور می کند، متوجه عمارت زیبا و بالکن هلالی عمارت دو طبقه­ای می شود، که پنجره ها و کرکره های چوبی اش، بر آپارتمان های نوساز فخر می فروشد. این عمارت تا همین دو سال پیش محل زندگی خانواده « مهندس محب الله ره» بود.

درب چوبی و بلند عمارت باز می شود و از اتاق های متعدد طبقه نخست عبور می کنیم. در انتهای راهرو، درب چوبی دیگری ما را به حیاط عمارت می برد.

عمارت بر یک کرسی چینی بلند ساخته شده که در مرمت دهه ۷۰، گربه روی عمارت پر شده است. این را از پله های ورودی حیاط و جای دریچه گربه روهایی که اکنون مسدود شده است، می توان فهمید.

بنا در نمای روبه حیاط و روبه کوچه عینا مشابه و قرینه ساخته شده و سالن هلالی شکل روبه معبر و حیاط، نمای متفاوتی به بنا می دهد.

وسط حیاط حوض عمیقی است که با کاشی های آبی پوشیده شده است. این کاشی ها، ما را به دوره قاجار می برد که کاشی های موسوم به استخری در کارگاه کاشی سازی مشهدی یوسف کاشی ساز در رشت پخته می شد.

کلید پریزهای برق این خانه بسیار قدیمی است و به گفته مالک سیستم برق رسانی و شبکه آب آن بسیار پیشرفته و روسی بوده است.

هرچند بنای فعلی روایتگر سبک معماری پهلوی دوم است، ولی مالک بنا می گوید: شالوده اصلی عمارت در سال ۱۳۱۲ توسط مهندس یوسف سیمرغ به همراه چهار ساختمان مسکونی دیگر به سبک روسی و ایرانی طراحی و ساخته شد. پس از آن یوسف سیمرغ در سال های (۱۳۲۲- ۱۳۲۵) بعنوان شهردار  منصوب شد. در سال های پس از جنگ جهانی دوم ساختار داخلی بنا بازسازی شد و تغییراتی در ساختار بنا انجام گرفت.

 این خانه پس از انقلاب ۲۰ سال متروک و رها شده بود تا اینکه در سال ۱۳۷۵ مهندس محب الله ره بنا را از وراث یحیی خان خریداری و با تلاش و همتی مضاعف خانه را مرمت می کند و از سال ۱۳۷۹ بعنوان محل زندگی خانواده مهیا می شود. خانه ای که باغچه بندی حیاط مشجر و حوض عمیق پر ماهی آن، به آرامش و شادی خانه می افزود.

اما به گفته مهندس ره این خانه زمانی محل غوغاسالاری های فرقه «نعمت اللهی» های رشت بوده است.

 (حیدری نعمتی نام «دو فرقه» بوده‌است که از زمان صفویه تا دهه‌های اخیر در اکثر شهرهای ایران حضور داشته و با هم درگیری داشته‌اند. در اصطلاح، جنگهای حیدری نعمتی به درگیری‌هایی در جوامع مدنی گفته می‌شود که منشأ منطقیِ درستی ندارد و سرچشمه گرفته از تعصبات عوام است)

در طبقه همکف ساختمان دو سالن  به سمت کوچه بن بست داشته  است که گربه رو آن مسدود شده و طبقه نخست خانه به ارتفاع ۸۰ سانت از کف خاکریزی و بتن شده است. بخش هایی از طبقه دوم بنا همچنان پل کوبی است. سقف بنا اکنون حلب سر و در برخی از قسمت ها لمبه های چوبی فروریخته است. سپتیک های طاقی بنا سالم بوده و مرمت شده  و کانال آبریز فاضلاب نیز مرمت شده است.

انتهای حیاط، بقایای یک عمارت دیگر را می توان دید که درختان انجیر و بوته های خاردار تمشک بقایای جرز دیوارها و سفال های ریخته شده سقف را پوشانده است. به گفته مالک، این عمارت، متعلق به وراث میرزا مهدی خان گیگاسری است که توسط پدرشان میرزا مهدی خان در دورة قاجاریه بنا شده است و اکنون فقط بخشی از دیوارها و پله ورودی بنا باقیمانده است. 

در حال حاضر بخش هایی از این بنا کاربری هایی غیر از سکونت دارد. در مقطعی دفتر مرکز پخش شرکت زیبانخ در طبقه همکف این بنا دایر بود. این خانه دوره های آموزشی نجوم را هم به یاد دارد و یا زمانیکه کافه ای دنج برای اهالی محله بود. این عمارت باشکوه بازهم می تواند به گذشته باشکوه خودش بازگردد. و مالکان فعلی آمادگی دارند بنا را به سرمایه گذاران بخش خصوصی واگذار نمایند.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: استانی اجتماعی شهردار رشت احیای بناهای تاریخی رشت بافت تاريخي استانی اجتماعی دهه فجر 1402 استانی اقتصادی دهه فجر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۶۵۸۲۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • ضرورت بازنگری در حریم عمارت خسروآباد سنندج
  • وقتی «خانه خدا» سینماها را شلوغ کرد
  • افتتاح تصفیه‌خانه فاضلاب کارخانه فرآوری کشمش در ملایر
  • سندرم تراکم،بلای جان کلانشهرها/ ضرورت تغییرالگوی ساخت مسکن از آپارتمان‌های ‌انبوه به خانه‌های یک طبقه حیاط‌دار
  • حریم عمارت خسروآباد سنندج بازنگری شود
  • درخشش چهره محبوب فوتبال یکسال‌ بعد از خانه‌نشینی | تیم ناکام، پرتشنج و هرج و مرج زده در کوتاه‌ترین زمان احیا شد
  • (ویدئو) وقتی آوازه «نون خ» در حیاط هیئت دولت می‌پیچید!
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • وقتی آوازه نون خ در حیاط هیئت دولت می‌پیچید! + فیلم
  • (تصاویر) عمارت انگورستان ملک